یکشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۹۵

صبح ها يه نيمساعتي طول مي كشه تا ويندوز من بياد بالا. تو همين فاصله زماني اگه كسي گير بده و بخواد برنامه ها رو اجرا كنه مغز بدبخت من هنگ مي كنه يا بدتر، يهو همه پنجره هاش باهم باز مي شن.
و معمولاً كسي هم اينجا گير نميده جز مامان خانم؛

اول صبحي داره از من در مورد جنس رو تختي و پرده هاي بروجرد و لايكو مي پرسه😖
تو يه لحظه ي طلايي بهش مي گم: "باز چشمت به من خورد؟؟؟ انگار من نيستم خو"
مي زنه نو صورتم و ميگه: "گمشو! سوال مي پرسم جواب بده؛ نمي ميري كه"
هيچي ديگه كلاً مجبوري بگي حق با شماست.

پ ن.: 
امروز بي خيال من و غذاي ظهر شده. 😇 خودش خوراك ماكاروني درست كرده.