چهارشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۹۴

سرويس كاري

بعضي آدما تخصص عجيبي تو سرويس كردن دارن؛ جوري كه جاش تا مدت ها مي مونه حتي نمي ره...
حالا تصور كنين اين جور آدما بر حسب اتفاق يا از بد روزگار از كار افتاده و كم توان بشن...
انگار چند برابر تمام توان بدنيشونو رو متمركز مي كنن رو سرويس كاري؛ در حد آش و لاش كردن يعني.
بعد حالا تصور كنين كه به يه چيزايي هم عجيب معتقدن كه ما دائم السرويس ها نيستيم و بايد و نبايدهايي تو زندگيشون دارن كه از نظر ماها رسماً غاز چروندنه!
تضادي كه در چنين رابطه اي به وجود مياد، شايد چيزي باشه در حد اثرات سوهان و سمباده از تمام جهات و در تمام مراكز سوق الجيشي؛
حالا باز هم تصور كنين چنين آدمي معتقده بايد با همه فاميل سببي و نسبي دونه دونه رفت و آمد داشت يا صبح به صبح زنگ زد حالشونو پرسيد؛
به چنين آدمي چطور ميشه فهموند كه اجباري نيست با اين ناتواني جسمي و نبود وسيله و سر سياه زمستون و تو اين يخبندون پنجشنبه آخر سال رفت قبرستون و اموات رو دونه دونه ويزيت كرد؟؟؟
يك كلام از محالاته!!!
در چنين مواقعي هيچ كاري نمي شه كرد جز اينه آرزو كني اين يك هفته آخر سال بگذره و ويرش بخوابه و خلاص

:/

پ ن.:
دارم فكر مي كنم ما نسل سوخته تنها چيزي كه خوب ياد گرفتيم، اينه كه از همون بدو ورود به اين دنياي كوفتي، دو سوم عمرمونو استندباي بذاريم كنار، واسه آرزوي گذر چنين مقاطع زماني عمرمون ، شايد كمتر زير بار چنين جفنگياتي له بشيم.