پنجشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۹۴

از عجایب عشق همین بس، 
تنها در آغوشي مي آرامي 
که دلت را سوخته است؛ 
و اين يعني ديوانگي.

عشق سيال است 
روان در حجم تن 
روان در روح 
روان در من، در تو؛ 

لب كه بر لبم مي گذاري
مي سوزم 
جاري مي شوم
مي آغازم .

و پاي اين ثانيه هاي شتابزده
در شور
در اشتياق
در جنون
در تب
چه لنگ مي شود ...

مي داني،
ديدن و نديدنت،
كار ِ سختي است 
وقتي كه مي كوشم از تو دست بكشم
وقتي كه مي كوشي از من دست بكشي

و عشق 
جوانه ي همين تناقض ها است.