چهارشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۹۴

روزگارِ بي چرا و چگونه 
يعني
رَدِ پرسه هايِ شبانه ي من
يعني
طعمِ پريشاني هايِ ناتمامِ تو؛
چه ساده 
در انتهايِ جاده،
اين حجم ِ سكوتِ گلوگير
بهانه ي تمامِ باران هاي نباريده ي ما شد؛
و اين پايان بنديِ داستانِ من و تو  بود.
به آسمان نگاه كن!
از دور دست، ابرِ خاكستري و سنگيني مي آيد؛
شايد يكي از هزاراني باشد كه برايِ باريدن دليلِ محكمي دارد.