چهارشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۹۴

هيولا

ادبیات فقط نوشتن و دانستن نیست.
شعور هم هست. چیزی که ریشه در ادب و تربیت داره.
خیلی وقتا فکرمی کنم، چرا ادبیات مکتوب گذشته ما پر از حکایت و باید و نبایدهای اخلاقی بوده؟؟؟ 
جز این دلیل می تونیم براش پیدا کنیم که:
" ما جماعت آریایی هزاران ساله دچار بی اخلاقی های شخصی و اجتماعی بودیم (و هنوز هم هستیم) و تو هر دوره ای یه بدبختی که دردش اومده  و از این داستانا سوخته، نشسته و فکر کرده، چطوری به زبونش بیاره که هم زنده بمونه و هم خفه خون نگیره از نگفتن و خون جگر خوردنش"
؟؟؟
(بگذریم که ما اصولاً از همه خلق بهتریم و مادر زاد از دماغ فیل افتاده ایم و نصیحت و توصیه ما را نشاید و به کار ما نیز نیاید).

اینو می دونم که وقتی فحش سخیف و رکیک جزو فرهنگ محاوره و نشونه کول بودن جوان هامون شده (دختر و پسر هم نداره)، نمی تونم، از خودم انتظارداشته باشم که در مواجه با چنین موقعیت ها و جانورهایی خودسر و بی ادبی آروم پشت میزم بنشینم و زیر سیبیلی رد کنم. 
حداقل یه لنگه دمپایی که می تونم پرت کنم، هان؟؟؟

امروز مراجع داشتم و این جماعتِ "جلف و خود کول پندار" جلوی مراجع من حرکتی مرتکب شدن، که نباید. کلماتی که در محاورات شخصیشون به کار می بردن، انقدر زشت بود که نمی شه حتی گفت. 
رسماً کبود شدم. 
این وقتا اصلاً لطافت و ظرافت زنانه  حالیم نیست. گوشی تلفنو برداشتم، وبه منشی گفتم: "اگه دوست دارید، ادامه بدید همینطور خو؟؟؟"
ئه متوجه نشدم ... ببخشید... فکر کردم کسی نیست و اصلاً ندیدمش و از این حرفا
گوشی رو گذاشتم.

رئیسم از ماجرا پرسید. بهش گفتم، من کاری به آمار اشتغالزایی و این مزخرفات دهن پر کن شما ندارم. اما مطمئنم این آخرین باری بود که تو جمع تذکر شفاهی دادم. دفعه بعد جوری عمل می کنم، جول و پلاسشونو جمع کنن و واسه همیشه برن جایی که لیاقتشو دارن.

فکر کنم، انقدر هیولای درونم بالا زده بود، که فقط گفت: "بسپرشون به من".