دوشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۹۴

بعضی وقتا که تو راه پله دارم از پله ها بالا می رم مردک رو می بینم که سر خم و نگاه پایین و با احتیاط از کنارم رد میشه.
اما فکر نکنم، بدونه چقدر ازش متنفرم.
این حجم تنفر رو قبلاً به هیچ کسی تجربه نکرده بودم تا موقعی که اینا اومدن همسایه ما شدن
تو این دوسال ...
:(
مرتیکه بی شرفی که دست رو زنش بلند می کنه رو فقط باید از جلوی در همون خونه معکوس آویزون کرد که درس عبرت بشه واسه بقیه

پ ن.:
هر وقت که دعواشون می شه من تا چند روز بهم ریخته و عصبی ام.
نمی دونم چرا بعضی آدمها اصرار دارن تحت هر شرایطی با هم بمونن، اونم وقتی حرف همو نمی فهمن