یکشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۹۴

گوشه هاي دنج

از خيلي قبل پيش، درست از زماني كه خودمو شناختم، فاصله گرفتن از جمع ها هم شروع شد؛
ابتدا كاملاً ناآگاهانه و ذاتي و حالا كاملاً آگاهانه و اختیاری؛

راستش الان مهارت خاصي پيدا كردم تو كشف و تصرف گوشه هاي دنج؛ 
بر خلاف خيلي ها اسمشو "گوشه گيري" يا "از موضع بالا نگاه كردن به دیگران" نمي ذارم، اما تو جمع شلوغ و حجم پيچيده همهمه ها، حس گَس و چسبنده اي پيدا مي كنم كه تا الان براش تعريف درستي پيدا نكردم...

اگر كسي منو به عنوان يه ناظر زير نظر داشته باشه، حتماً متوجه تغيير وضعيت هاي پي در پي و مضحك در من ميشه؛
(مي  تونيد تصور كنيد دو ساعت نشستن سر كلاس درس  يا موقع امتحان ها يا جلسات كاري چند ساعته چه مكافاتي مي تونسته باشه براي موجود ذاتاً بي قراري مثل من و چقدر دسته گل فجيع تو این وضعیت ها به آب نداده باشم خوبه؛ يه روز بايد وقت كنم و بعضي از شاهكاراي غير منشوريمو واسه عبرت آيندگان بنويسم)

معمولاً اينطوريه كه تو جمعي كه همه دارن با هم حرف مي زنن، مجموعه اي از صدا و واژه داري كه بالا و پايين مي رن و گاهي ميشنويشون و گاهي نه... گاهي محو مي شي توشون و گاهي به حدسِ پس و پيش همهمه هاي اطرافت ميفتي كه یهو توشون هل داده شدي... گاهي هم عامدانه سعي مي كني گوشتو كاملاً روي همه چي ببندي و اصلاً هیچ چی  نشنوي...

گوشه هاي دنج رو براي اين خيلي دوست دارم، چون اين امكانو بهم ميده، در فضايي كه كنترلش کاملاً دست خودمه، درگير صداها، همهمه ها و پچ پچه ها نشم، از طرفي حواسم هم به خيلي چيزها باشه... به آدم ها، به رنگ ها،  به بوها، به خط نگاه ها...

تو اين سال ها گوشه هاي دنج "نگاه كردن" رو به من ياد داده، بي آنكه نگران باشم كسي از نگاه كردن من آزرده بشه.
این طور فهمیدم که زندگي آدم ها همه اش گوشه داره؛
با هر چيزي كه ممكنه در يك محدوده زماني خاص و در يك مكان خاص از مسير زندگيش گذر كنه؛
اين گوشه ها - حجم خاصي رو در فواصل خاص-  مي سازن
وقتي زندگي از حالت خط ساده به بُعد تبديل ميشه
فقط تغيير زاويه ها مي تونه فضاي ذهني آدم رو كم يا زياد كنه