دوشنبه، دی ۲۸، ۱۳۹۴

بعد از١١-١٢ سال كار مداوم اين روزا طوري شده كه دلم نمي خواد تو دفترمون حتي يك كلمه بيشتر ياد بگيرم.
اينجا هرچي سر به زير تر و دقيق تري، بدبخت تر و تو سري خورتري و زير بار تعريف و تمجيدهاي صد من يه غاز له تر
اينجا فقط كافيه، لاس بزني، تملق بگي يا زيرآب بزني، عزيزتري؛
امروز زنگ زدن بهم گفتن تو نمياي سر كلاس زبان؟؟؟
گفتم : نه
گفتن: چرا
نگفتم "دلم نمي خواد"؛ گفتم چون مي خوام زباني كه دوست دارم رو بخونم

پ ن.: 
١- متنفرم كسي براي زمان آزادم تصميم بگيره
٢- مهم نيست ديگران چي فكر مي كنن، مهم "منم"
٣- شعور به سواد و تحصيلات و تخصص نيست
٤- كسي كه خودشو به خواب زده ، نمي شه بيدارش كرد؛ حتي به قيمت چسبوندن ايزوي كيفيت بهش ( اونم تو مملكتي كه كافيه پول بدي مدرك بخري)
٥- ديگي كه براي من نمي جوشه، سر سگ توش بجوشه