جمعه، آذر ۲۰، ۱۳۹۴

اين دلتنگي بي صاحب...

گفت: بمیرم اگر این حرف دلم نباشه. من عاشقتم
گفتم: تو چي ديدي از من؟
گفت: محبت، عشق، ايثار؛ 
از خود گذشتگی
از خود گذشتگی
از خود گذشتگی
اینا رو بزار کنار یک فهم و شعور انسانی و اجتماعی فوق العاده
صداش كردم؛ حتي اون موقعي كه داشت باهام حرف مي زد، دلم براش تنگ مي شد. 
گفت: جون
گفتم: هيچي
گفت: حرف نصفه نزن
گفتم: نصفه نيس
گفت: نصفه حرف نزن
گفتم: نميشه نوشت؛ آدم با دل نم بند نمي تونه تصميم بگيره؛ بايد يه جايي، يه وقتي برسه كه يه نفس عميق بكشه و پاشو بكوبه زمين و راه بيفته
بعد هركي ازش پرسيد چرا؟؟؟ بگه: "راه من همين بود". دلتو بند كن.
گفت: هم دلم بنده، هم دستم بنده
گفتم: مديوني به هر حال اگه چيزي باشه و رو ملاحظه كاري بهم نگي؛مي دوني از ترحم متنفرم
گفت: حرف مفت نزن

پ ن. : 
هنوزم اين دلتنگي بي صاحب مي آيد و مي رود...