چهارشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۹۴

هر روز كه مي ريد خونه و بوي خوراك گرم و چاي تازه دم توي صورتتون مي خوره و چشماتون تغييرات دكور و رنگ رو توي خونه لمس مي كنه و منتظر بوديد هر آن با يه غافلگيري تازه مواجه بشيد و نتونيد حدسشم بزنيد، خدا رو شكر كنيد كه مادر يا مادربزرگتونو هنوز كنارتون داريد.
روزي كه برن، خيلي چيزا رو با خودشون مي برن.

قصدم نصحيت نيست
ولي 
اين روزا تو شلوغي رفت و آمد مراسم و ختم و اين داستانا كه ميشه خوب فهميد كي دل و زبونش يكيه و كي داره سرخ و كبود ميشه از تصورات و توهمات خودش، تنها كاري كه مي كنم، اينه كه يه گوشه با فاصله به مامانم نگاه كنم...
همين