چهارشنبه، دی ۰۹، ۱۳۹۴

نبودن

اما وقتي نبودن ناشي از مرگي اتفاق مي افتد، كسي چه مي داند مرگ چطور او را راضي كرده يا نه او چطور مرگ را پذيرفته است.
كسي چه مي داند عاشق باشي و بايد بميري، چگونه بايد و ضرورتش را مي فهمي
---------------
خب، ما هميشه «نبودن» را از اين سرش ديدهايم. از سمت فاقد، نه فقيد. يعنى جاى آدمى بودهايم هميشه كه كسى را از دست داده است، نه او كه از دست رفته. كه مجبور بوده شايد يا لازم ديده برود، نباشد. بگذار من به تو بگويم كه نبودن، براى آن كه نبايد باشد هم سخت است. و بگذار بگويم كه حتى سختتر. جواب ندادنِ نامه و پيغامى كه از محبوب گرفتهاى سختتر است از جواب نگرفتنش. آن چاشنى انفجارى اختراعى اخير بشر - آن seenِ تهِ پيام - را فعال كردن و در انفجار مسووليت پاسخ ندادنش تكه تكه شدن، سخت است. سخت چرا؟ مرگ است. مرگ است «نبودن» - كه اين از اسمش مىبارد - براى كسى كه مىخواهى برايش باشى. مرگتر از مرگ است اين تصميم به نيستى. اين اتانازى...

حسين وحداني