پنجشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۹۴

لباس سياهامون گَلِ ديوار به ميخي آويزونه
اصلاً خريديمشون واسه همين روزا
كه غافلگير نشيم يكي مُرد.
مردمي هستيم كه غم هامونو تو چشم و چال همه مي كنيم؛ اما رو شادي هامون خاك مي ريزيم و تو پستوها قايم مي كنيم و اسمشو مي ذاريم ناموس.
لبخند سالهاست كه مايه سبكيه و اندوه ظاهري و اخم كلاس و وجهه ي اجتماعي؛
وقتي تو رفتي همه نگاهم مي كردن و زير لب پچ پچ؛
شنيدم كه مي گفتن: سني نداره كه حالا بيوه شده
گوشه اي كه مي ايستادم دور از چشم، سراغمو  مي گرفتن و مي گفتن بيا، غريبي نكن. فلاني اومده تو رو ببينه...مي رفتم، مي گفتن: خدا رو شكر كه نرفتين زير يك سقف. حتماً حكمتي بوده كه اين شده... چه مثال هايي رديف نكردن كه به من بگن بايد شكر كنم...
اين مردم پر از تناقض هستن
با خودشون
با ديگران
درگيري عجيبي دارن با ذات و سرشت خودشون
و كاري هم نمي شه كرد جز اينكه تو دلت بگي:
فقط چند روز تحمل كن. بعد دوباره مي ري تو اتاق خودتو در رو مي بندي.