یکشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۹۴

از جلوي چشمانم گاهي كه غبار مي رود
مي شوم همان نگاه گذشته به اين دنيا
گذارا 
بي توقع
قانع 
ساكت
بعد 
كمي بعد 
اين خيابان ها و هرچه كه در آنهاست
مي شوند بهانه
اين روزها هر چيزي مي شود بهانه
براي شكايت 
حتي يك ليوان آب
تو خودت 
به من بگو
من کجای این شهر قدم بگذارم 
که ردی از تو نباشد