جمعه، شهریور ۲۷، ۱۳۹۴

به اون روزي فكرميكنم كه همه مي رن سر زندگي خودشون
ديگه انگار موضوع مراسم و مرگ و ختم يه آدم موضوع كهنه اي ميشه
انگار بايد همه زندگي كنن تا ببينن نفر بعدي كيه كه نوبتش ميشه
اون روز تازه آدم ميفهمه چقدر تنهاييش بزرگه
يادته بهم ميگفتي فوقش تا چهلم ... بعدش كه همه رفتن ديگه هيشكي يه ياد خشك و خالي هم ازت نميكنه
يادته چقدر دعوات مي كردم كه چقدر مرگ رو جدي مي گيري؟!!!
حالا
از يه طرف به حرف تو رسيدم ازطرفي در حيرتم از اين مردم
اين مردم فقط دنبال قهرمانهاي مرده ان
تا وقتي زنده اي و نفس ميكشي، به زور حالتو مي پرسن مگر اينكه منفعتي توش باشه
ديگه براي خيلي چيزا دير شده