دوشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۹۳

باز سكوتِ شبانه 
چند واژه ي هُل هُلَكيِ روي تقويم
جوراب هاي تميز و شلوار اُتو كشيده
چند سلام ... خوبم... تو چطوري ِ همينطوري
دو سه تايي متلك... جوك
باز سرگیجه اي كه توی رگهايم منتشر میشود
مثل جوهر دواتِ روي فرش ريخته
مثلِ چند قطره چایِ روی دستمال کاغذی چكيده
بيمارم.
و حالا كم كم نمي شود ديگر پنهانش كرد.
سرگیجه
سستي
ضعف
بوی الكل و محلول شوينده و ملحفه هاي تازه شسته شده
بويِ بیمارستان
بويِ خونِ سرد كه حالا اينگونه بي قرار از دهانم بيرون مي ريزد
باز بايد فردا بيايد
و دوباره همان صورت قبلي بشوم.
آرام و منضبط 
همراه
حاضر
بايك عالم نامه كه بايد نوشته شوند.
نامه هايي بي مخاطبِ خاص.