چهارشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۹

باران
رویاست
میان ِ بالهای ِ شب می خزد
به پنجره های ِ بسته دست می کشد
و در میان ِ رازها راه می رود ...
باران
رویاست
آرزوها را صدا می کند
در کوچه های ِ گذشته قدم می زند
هیچ نمی پرسد
همه چیز را می داند ...
باران
رویاست
و رویاها
به بارانی شسته خواهند شد
تو نیز بارانی
میان ِ رویاهای ِ من تا صبحدم قدم می زنی
رازها را نوازش می کنی
هیچ نمی پرسی
همه چیز را می دانی ...

جبران خلیل جبران