سه‌شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۸

اگر از من بپرسی، شاید بشود از روی نقاشی یک نفر یا موسیقی یک نفر یا دستخطش و یا احتمالاً زاویه دوربین عکاسیش به حسش توی یک لحظه خاص یا نسبت به یک موضوع خاص پی ببری. اما پای کلمه که وسط می‌آید ، بازی‌ها پیچیده‌تر است برای نمایاندن حواس آدم‌هایی که بلدند بنویسند.
قرار نیست آنکه می نویسد ، همان نوشته را زندگی کرده باشد هم. قرار نیست آن که می نویسد، همان حسی را خواسته باشد بیافریند که تو درکش کرده ای. قرار نیست که یک نفر، درست بگوید یا راست بگوید یا دروغ بگوید و ناراست. یکی می نویسد، چون نیاز دارد که بنویسد و خوانده شود. همین . بازی ساده ایست.
از بین آنچه می خوانی و می شنوی و می‌بینی، آنی را بردار که کامل ترت کند، که ایمن ترت کند ، که شادمان ترت کند و برای این همه، لازم ‌است، واجب است که مانیفست زندگی خودت، داستان خودت و روش خودت و مخلص کلام : خانه زیستی خودت را داشته باشی .
از کلمات و گوینده کلمات، قهرمان نساز. بت نخواه که داشته باشی. هر بتی تاریخ مصرف دارد.

از طرف يك دوست