جمعه، تیر ۱۹، ۱۳۸۸

آرام باش عزيز من، آرام باش
حكايت درياست زندگي
گاهي درخشش آفتاب، برق و بوي نمك، ترشح شادماني
گاهي هم فرو مي رويم،چشمهايمان را مي بنديم، همه جا تاريكي است
آرام باش عزيز من
آرام باش
دوباره سر از آب بيرون مي آوريم
و تلالو آفتاب را مي بينيم
زير بوته اي از برف
كه اين دفعه درست از جايي كه تو دوست داري طالع مي شود

شمس لنگرودي