سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۸

لبه تيغ


چرا گاهي ادم درست و غلط كارش رو نمي دونه؟ يعني نمي‌تونه بگه كدوم كارانجام دادنش درسته و كدوم كار انجام ندادنش؛ چيزي كه سخت ترش هم مي كنه اينه كه فكر تو، حرف تو، راي تو-در هر جهتي كه تو به كارش بندازي- باعث بشه كه اتفاقي رخ بده يا نده؛ اونم نه تو زندگي خودت فقط، بلكه تو زندگي ديگران
اگه توي يه جنگل بودم و سر يه دوراهي، حتماً از راهي مي رفتم كه خلوت تره و بتونم از سكوتش و آرامشش بيشتر لذت ببرم، اما اين دوراهي كه دو سه روزي هست سرش گير كردم، يه جورايي عين هم هستند، اصلاً انگار با يه نقشه ساخته شدن، از يه جنسن؛
هنوز
هيچ اتفاقي نيفتاده
اما،
اما فردا قطعاً مي افته.
امروز حُرم آتشي رو احساس كردم كه هميشه ازش فاصله گرفته بودم. اتشي كه اگه خودم رو نسوزونه، گرمم هم نمي كنه. توي دلم چيزي هست كه نمي تونم درست بيانش كنم. اما الان همين مني كه هميشه چند برابر ديگران زبون دارم و اگر فكر كنم چيزي درسته، يك كلمه از حرفم كوتاه نمي ام، از بيان اون چيزي كه تو دلش هست وا مونده؛ درست و غلطي وجود نداره كه بخوام بينشون انتخاب كنم، و همين موضوع رو پيچيده تر كرده، اينطوري بگم كه من بايد نظرم رو درباره دو تا پيشنهاد يكسان و مناسب ارائه بدم. دو تا پيشنهادي كه يكيش تا هشتاد درصد جلو رفته و به پاي قرارداد رسيده و يكي ديگه فعلاً در حد پيشنهاده و تازه از راه رسيده، ‌اما انقدر قوي هست كه جايي براي فكر كردن توي اون بيست درصد بقيه براي خودش باز كنه. و من، بايد، بين اين دو تا داوري كنم، طوري كه نه سيخ بسوزه نه كباب. كبابي كه در كار نيست البته، ‌اما سيخ اگه بسوزه دستي رو هم كه اونو تو دستش گرفته مي سوزونه و بدجوري هم مي سوزونه؛
داوري ؟ من؟
سخته، خيلي سخته.
اينكه ادم ادم باشه...
با تمام دغدغه هايي كه يه ادم داره...
بعد با فكرش درگير هم باشه...
بعد...
بياد، بخواد توي اين درگيري دو تا چيز رو كه از نظر خوبي شبيه هم هستند با هم مقايسه كنه
بعد
نظر بده كه كدوم ...
كه كدوم بايد باشه و كدوم نباشه...
سخته، خيلي سخته.
اي كاش مي شد احساس ادم اين وسط حذف بشه!
دقيق تر بخوام بگم: احساس ادم و خاطرات ادم
فرقي نمي كنه، احساس و خاطرات ادم مي تونه كاري باشه يا حتي شخصي ،
و اين مورد كاملاً كاريه.
اين كار، داوري كردن، احتياج به يك منطق سفت و سخت داره؛
و كلامي كه تنلاليته اش تغيير نكنه، نلرزه، واژه هاش پيوسته باشه،‌قوي باشه...
نرم باشه در عين اينكه محكمه...
و شيوا باشه درعين اينكه مستدله...
و دليل رو آذين فكر آدم بكنه كه نتيجه اش بشه، پيشنهادش؛
اي كاش امروز از من نمي خواستند كه نظرمو بدم!
امروز تصويرهايي كه جلوي چشمم رژه مي‌رفتن، دائما دست احساسم رو مي‌گرفتن و جلو مي‌كشيدن
و من با خشونت سعي مي كردم اونو به عقب هل بدم؛
امروز دائم در كشاكش با خودم بودم كه مطمئن بشم كدوم كار به صلاحه و كدوم كار اخلاقيه،‌بي فايده بود. يكي بايد اين وسط كناربره. نسخه هردوانه اينجا جواب نمي ده؛
توي بد تله اي افتادم با خودم
سوال اينجاست:

چطور ميشه بين دو تا خوب، بهتر رو انتخاب كرد؟