یکشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۸


باهم قدم می زنیم، دست در دست، ساکت، غرق در دنیاهای خودمان، هرکس غرق در دنیاهای خود، دست در دست فراموش شده، این طور است که تا حالا دوام آورده ام. و امروز عصر هم انگار باز نتیجه می دهد، در آغوشم هستم، من خود را در آغوش گرفته ام، نه چندان با لطافت، اما وفادار، وفادار. حالا بخواب، گویی زیر آن چراغ قدیمی، به هم ریخته، خسته و کوفته، از این همه حرف زدن، این همه شنیدن، این همه مشقت، این همه بازی. متن هایی برای هیچ.

ساموئل بکت