یکشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۹۷

خسته ام
شاید هم عصبانی
شاید هم درمونده
حالم از خودم به هم می خوره که یه تنه شدم سپر بلا، اونم واسه یه اعتقاد شخصی

می دونین چی بیشتر از هر چیزی خسته ام می کنه؟؟؟
تبانی کردن جانوران موذی سطح پایینی که باهاشون سر و کار دارم؟؟؟
نه.
اینکه ساعت ها خودمو مجبور می کنم چاک دهنمو ببندم و هر چی که لیاقتشونه حواله شون نکنم...
اینکه باید منتظر بمونم تا یه نقطه ضعف درست و درمون دستم بدن تا از اساس بیخ دیوار خفتشون کنم؛
اینکه یادم می ره صاف و ساده بودن من تو این زمونه مفت که نمی ارزه هیچ، ابزار دست یه مشت لات و لوت مونث شده که عشوه خرکی هاشونو واسه مذکرای معلوم الحال خرج می کنن، اما ترکش ها و متلک هاش میاد طرف امثال منی که عین موجودات عقب مونده به وجود دنیایی سفید و ساده اعتقاد دارن و برای رسیدن به اون ایده آل ذهنی تلاش می کنن.


عجیب متشنج و برافروخته ام اما فکر می کنید چی کار می کنم؟ 
ساعت ها می شیم پشت میزم و در حالی که دارم فیلم کلاسیک می بینم یا شعر می خونم، تکه های نفرت انگیز این پازل کثافت رو می ذارم کنار هم و می بینم چه حجم از موذیگری و بی صفتی پشتشه که برای ثابت کردنش بازم باید منتظر بمونم.