دوشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۹۷

تو عشق تمارض مثل سم می مونه؛ همونقدر که اعتماد به نفس و برنامه ریزی و منظم بودن.
هر دوشون حکم نابودی این احساس شدید و بی منطق هستن.

نمی گم دوست داشتن، چون ماهیت دوست داشتن فرق می کنه.

تصور کنید دوسه بار واسه جلب توجه به یارو بگید مریضم... یا سرم درد می کنه... یا حالم خوب نیس
اولش با یه “ئه چرا!!! پاشم بیام ببرمت دکتر” شروع میشه اما بعد از چند بار میرسه به “هروقت حالت خوب بود بیا سراغ من”

باز تصور کنید ، یه مسئولیت مهم دارین و چند نفر براتون کار می کنن. بعد می زنه و عاشق یکی میشین که بی کاره... هیچ برنامه ای نداره... گاهی هم (!!!) مجبورین خرجشو بدین... فقط خوب حرف می زنه و به موقع خرتون می کنه.
با یه همچین جانداری، رسما به فنا می رین. هم از جون می دین هم از داراییتون. دیر یا زود می رسین به جایی که در دو وقت میاد سراغتون. یا پول نداره یا بخاراتش زده بالا.بعد اگه احتمالا - که نه، قطعا- زمانی باشه که شما درگیر زندگی و مسئولیتتون هستین، درجا بازی رو می کشه به سرزنش و تحقیر کردن تا جایی که به خواسته اش برسه.

اینا رو گفتم که بعضیا بدونن، وا دادن در عاشقی با حالی به حالی شدن با خوندن یه شعر عاشقانه یا شنیدن یه موزیک ملایم و رویایی از اساس تفاوت داره. اگه کسی از عشق می گه، باید ماهیت گیاه عشقه رو بشناسه. باید بدونه که اخر عشق نابودیه... شاید به زبون ملایم بشه گفت که: 
«تبدیل به همه چیزایی می شید که اصلا شبیه خود واقعی و قبلیتون نیست».