چهارشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۹۷

آدما وقتى پير مى شن، حوصله خودشونم به زور دارن؛ چه برسه ديگرانو
بايد با خودم روراست باشم
تو اين سه سال آخر يه چيزو خوب فهميدم؛ اينكه:
وقتى تاثير وجودت روى اتفاق هاى زندگيت چيزى شبيه تاثير باد روى سطح يه درياچه متروكه و هرلحظه ممكنه سر و كله چيزى از بيرون پيدا بشه و تو و شرايطتت رو يك جا به هم بريزه، پس بهتره كاريو بكنى كه تو يك لحظه مى خواى انجامش بدى. و خودتم درگير خوب و بدش نكنى.

بعد از اين همه سال براى اولين بار يك "نه" ى محكم به عيد ديدنى نوروز گفتم و خودمو خلاص كردم. تو آيينه به خودم نگاه كردم و گفتم:
" كاريو كه فكر مى كنى درسته انجام بده. به خودت فرصت بده برگردى به دنياى آدم ها... الان تنها چيزى كه ازت مونده، همين چشم هاى بي درخششه كه يه روزى همه دنيا رو با سختياش زيبا مي ديد و حالا ديگه نه".

والبته اين" نه گفتن" صد البته تبعات خواهد داشت چون من زشتى شكستن شان خانواده رو اصلاً نفهميدم؛ اصلاً!!!
نه اينكه اين نفهميدن مال الان باشه ها!!! نه؛ اين نفهميدن مال همون وقتاييه كه زورشون به من مى رسيد وگرنه الان فقط نشون دادم كه نفهميدم... كه به توپ و تشر و اخم و تخم و نهايتاً اتهام نافهميدگى ختم شد.

خيلى وقته به اين نتيجه رسيدم، وقتى كه آدم حالش خوب نيس، حداقل مي تونه زير بار فشار و اجبار ديگران نره... (يه مدت گم و گور بشه حتى) اين تنها كاريه كه مى تونه واسه حال خودش بكنه. البته اگه بتونه.