پنجشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۹۶

شراب شیرازی

استاد فیزیک و مکانیک و شیمی تو دانشگاه پادربورن آلمانه.
دوست قدیمی با لهجه غلیط شیرازی که آلمانی رو به قول خودش فقط برای اینکه اونجا بره دانشگاه، یاد گرفته؛ درست برعکس من که عاشق زبان آلمانی بودم و کار و بار صادراتی نفتی اینجا نذاشت که تمومش کنم.

علایقمون کاملا برعکس همه و سر همین کلی با هم شوخی کردیم.

تقريبا ده سال پيش گاهى تا صبح با هم تو مسنجر از عشق و شراب و شيراز براى هم مى نوشتيم و آخرش هم هميشه به اين ختم مى شد كه بس كه تو از غذا گفتى دارم از گرسنگى مى ميرم؛ من از عشق واسه تو مى گم و تو از غذا؟؟؟ اونوقت منم تا كله سحر پاى حرفا تو مى شينم و سعى مى كنم، اون نوع عشق و عاشقى رو كه مى شناسم، برات تعريف كنم.
اون موقع ها كه مسنجر رايج تر بود خيلى شبا تا صبح سر به سر هم مى ذاشتيم


چند شب پيش تو مسنجر فيس بوك چند خط حال و احوال نوشته بود. 
تو جواب حال و احوالش نوشتم: «از صبح كه خورشيد در مياد تا دو سه ساعت بعد غروب سر كارم. وقت كنم يه چيزی بخورم و بخوابم تا فرداش. اصلا يه زندگى رويايى فكر كن»

ديشب تو بى خوابى هاى نصفه شبيم ديدم برام نوشته:
«سلام محبوب جان، خوشحالم كه خوبی
تو كه تو كار كردن از منم حسابی زدی جلو. اينجورى كه خيلى بده. يه مسافرتى ؟؟؟ شايد يه سفرى به شيراز. من واسه نوروز ايرانم. تونستى بيا شيراز»


چقدر یهو دلم خواست همون موقع همون جا شیراز باشم.
همه ذهنم رفت اونجا

ولی بعدش یه عالم فکر از دنیای واقعی اومد تو سرم که اصلا یادم رفت چه قدر منتظر چنین پیشنهادی بودم.
همه اون رویا به لحظه ای پُر از واقعیت و خاموش شد.