پنجشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۹۶


دوسال و نیم پیش یه شب بهم گفت، حاضری خانواده و کارتو ول کنی و با من بیایی تو رفسنجان یه گوشه دنج با هم زندگی کنیم؟؟؟
گفتم: یعنی همه چیو؟؟؟ دوازده سال سابقه کاری و مامانمو همه چی؟؟؟
گفت: همه چیو؟؟؟ به خاطر من حاضری؟؟؟
گفتم، نه... نه محکمی هم گفتم. نه ای که یه خط پررنگ روی یه عشق و انتظار شش ساله کشید. قرارمون این بود که اون بیاد نه اینکه من همه چیو ول کنم.

نه گفتم و رفت و دیگه هیچوقت برنگشت.

این روزا خیلی به اون حرفا فکر نمی کنم. وقتشو ندارم... اما گاهی مثل الان عذاب وجدان می گیرم و به خودم می گم، اگر همون موقع رفته بودم، شاید دق نمی کرد... شاید.. شاید الان زنده بود