شنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۹۶


صبح رفتم دفتر؛ یک عالم کار برای همایش فردا مونده بود. بدتر از همه این بی شعورایی بودن که می دونستن صدا و سیما تا اسم ندی و کارت ورود نداشته باشن، راه نمیده، اما تا دقیقه آخر مدام اسم اعوان و انصارشونو می چپوندن تو لیست های بسته شده واسه شام.

وسط این همه کار، ناز و نوز دخترا که عوض تمرکز رو کارشون فکر قر و فر فرداشونن هم رواعصاب من بود.

یهو دیدم دختره - حسابدارمون - داخلیمو گرفت و گفت، بچه ها می گن اضافه کارا رو بذار فردا حساب کن که مال همایش هم بیاد روش. چی کار کنم؟
یادم نیس دقیقا چی گفتم؛ یه چیزی تو مایه های «بچه ها خیلی بی جا کردن».
رفتم بالا، رئیسمم بود... بلند گفتم، کدومتون در مورد حقوق اظهار نظر کرده؟؟؟
هیشکی جواب نداد.
گفتم: من بهتون لطف کردم گفتم بذار بیست و هشتم اضافه کارا حساب بشه که تا یکم بیاد تو حسابتون. از این به بعد همون یکم حساب میشه، سوم میاد تو حساب.

رئیسم چند دقیقه بعد اومد پایین، گفت چی شده؟
گفتم: فضولی کردن؛ منم امکانی که در اختیارشون گذاشتم ازشون گرفتم. حق ندارن تو تصمیم من دخالت کنن. 
گفت، هر تصمیمی که می گیری، بذار بعد از همایش. بذار شر نشه.
گفتم: بیست و هشتم پنجشنبه بود من فقط گفتم، امضای چک حقوق رو بگیره که نیفته به تعطیلی. حالا دیگه نمی تونم تصمیممو عوض کنم.