جمعه، دی ۱۵، ۱۳۹۶

غرور و تعصب

دارسی: دفعه ديگه که با خانم جواني درباره تيراندازي حرف می‌زنم این‌قدر تشويق نمی‌کنم. بله! به خاطر اين درس ممنونم.
الیزابت: ممنونم که این‌قدر خوب توضيح داديد. بيشتر آقايون دلخور ميشند و درست هم هست.
دارسی: ميشه بهم ميگيد چرا؟ مصممید منو برنجونيد؟
الیزابت: بگم، آقاي دارسي؟ چون به نظرم آسیب‌ناپذیرید. به نظر مياد خيلي خونسرديد. شايد چون به‌قدر کافي نمی‌خندید.
دارسی: ممکنه حق با شما باشه؛ اما سوال منو جواب نداديد.
بینگلی: دارسی! به من قول داديد. دارت زدن رو يادم بديد.
دارسی: ديگه هيچ راهنمايي به خانم‌های جوان نمی‌کنم. اونا بايد بمن درس بدند ... شما چي ميگي ميس بينگلي؟ ميس اليزابت فکر می کنه به‌اندازه کافي نمی‌خندم.
بینگلی: متأسفم که می‌بینم شما بيشتر از قبل می‌خندید... به نظرم، خنده زيادي... جلفه
الیزابت: اوه! اگر واقعاً مي خوايد باوقار باشيد، مجبوريد، بميريد. هيچي باوقارتر از يه موميايي نيست.

غرور و تعصب
نوشته جین آستن