اين روزها واقعيت ها بيشتر از هر روز ديگه ای واقعي هستن؛
خوب كه به دور وبر نگاه مي كني، متوجه می شی که كلاغهاي خيس همیشه سنگين ميپرن.
یک جایی از کتابِ تهوع ِ سارتر خوندم:
"ساعتِ سهِ بعد از ظهر برای هر کاری که آدم میخواهد بکند یا خیلی زود است یا خیلی دیر"
به نظرم سي و چند سالگی هم همین طوره... خیلی نمی شه انتظار داشت، مثل گذشته مودب و سر به زیر و صبور و حرف گوش کن و بچه مثبت باقی مونده باشی.
به من گفت: اصلا از تو انتظار نداشتم.
كلافه و داغون بودم.
يهو از دهنم بيرون بريد: به جهنم! مگه قراره من با انتظارات شما زندگی کنم؟
:\