یکشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۹۶

امروز عصر جلسه كميسيون كه تموم شد ديدم آقاي دكتر رفت تو اتاق دبيركل و بعد يكي ديگه هم رفت تو و در و بستن. تو اتاق كار داشتم. در زدم. لاي در و كه باز كردم، يكيشيون با خنده گفت: "صبر كن جوكش تموم شه بعد بيا تو"
بعد از اونجايي كه ما ايرانيا، جداي تعريف كردن جوكاي چيز دار، عادت داريم حرفاي مهممونو موقع خداحافظي و جلوي در و با كلي هارهار بزنيم، يه پارت هم اومدن بيرون و جلوي در وايستادن به هرته كره.

خيلي بي منظور و آروم به دكتره كه يه شال سبز هم انداخته بود دور گردنش و داشت متلك بار اين و اون مي كرد، گفتم: "دكتر سيد شدين؟!!!"
گفت: "آخه دارم مي رم عراق."
گفتم: "شما كه انقد پولدارين چرا پولاتونو خرج همينجا نمي كنين؟"
گفت: "همينجا خرج شماها كرديم كه يكي يه دونه مدرك دانشگاه آزاد گذاشتن كف دستتون."
گفتم: "شرمنده اخلاقتون دكتر. من يكي دانشگاه تهرانيم."

هيچي ديگه...
بعضي وقتا اگه جواب آدم بي شعور و نديم، واسه هميشه حناق ميشه تو گلومون.