چهارشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۹۶

من چي كاره بيدم؟؟؟


الان ديدم دوشنبه عصر اس ام اس داده و نوشته: "هرچي فكر كردم چيزي به ذهنم نرسيد جز اينكه بگم خيلي بيمعرفتي"

دو روزه دفتر منو با فضولي و خاله زنك بازيش سر چندرغاز پاداش بچه ها كه من اصلاً تو پرداختش كوچكترين نقشي نداشتم و حتي مخالفش بودم، بهم ريخته؛ 
بعدم با وقاحت تمام برام يه چنين اس ام اسي فرستاده.

يعني انقد اين دو روز اوضاعم بد بود، حتي حالشو نداشتم گوشيمو چك كنم . يعني حتي الانم حالشو ندارم بهش فكر كنم چه برسه جوابشو بدم. 

تمام اين دو روز جداي استرس ياددان كار به بچه هاي جديد و جلسه هاي جور وار جور دفتر و صبحانه و ناهار مديرا و جا به جايي دكور و ميز و صندلي هاي دو طبقه و سفارش در توري واسه ٨ تا پنجره دو طبقه و داكت كشي هاي مجدد و تنظيم خط هاي تلفن سانترال و شبكه و خريد وسايل جديد براي نيروهاي جديد و فرستادنشون به اداره بيمه و بستن قرارداداشونو و تنظيم كامپيوتراشون و ست كردن ايميل هاي كاريشون، فقط راه رفتم و با همه بچه هاي قديمي جدا جدا و باهم حرف زدم و كلي چرت و چرند بهم بافتم كه همديگه رو در جا نخورن ... هي از پايين دويدم بالا و از بالا دويدم پايين و تو فضاهاي خاليم گوله گوله اشك ريختم. 
بعيد مي دونم روزي ١٤ ساعت كار منو پاي بي معرفتيم گذاشته باشه. حتماً دليلش چيز ديگه اي بوده.