*اون چیزی و که بقیه غیرممکن می دونن، اون چیزی هست که هیچ وقت ندیدنش*
از اتاق كه اومدم بيرون تا صورتجلسه و تعهد دختره رو تنظيم كنم، ديدم همه دارن زير چشمي نگاهم مي كنن.
به روي خودم نياوردم.
هميشه فكر مي كردم فاصله سني ده ساله من با بچه ها باعث ايجاد فاصله بين من و اوناس. ولي به وضوح حس مي كردم همه شون مطمئنن، تنها كسي كه مي تونه غائله حسابداري رو بخوابونه، فقط منم.
يكيشون خيلي آروم بهت گفت: واقعاً دمت گرم.
گفتم: يه داستاني بود تموم شد. ديگه كسي درموردش حرف نزنه.
چند دقيقه بعد ليست پايه حقوق هاي جديد رو دادم بهش كه قراردادهامونو تنظيم كنه.