- عمه ام بود ببخش مجبور شدم قطع كنم
= اشكالي نداره... نامه تو نوشتم چكش كن ببين خوبه؟
- اوضاعو مي بيني؟
= چي شده؟
- تو اين اوضاع كه من همه ذهنم يه جاي ديگه است گير داده كه مي خوام اين دختري كه باهاش حرف مي زني و تو اين مدت كمكت كرده، ببينم. ميگه منو ببر خونه شون يا شمارشو بده من باهاش حرف بزنم... تقصير خودمه كه تو عصبانيت ديروز يهو حرف تو رو كشيدم وسط
= [ريسه] يعني چي؟؟؟
- چه مي دونم والا... مجبورم مي كنه پاي تو رو هم بكشم وسط اين ماجراي بي سر و ته.... از اونور نبودي ببيني ديشب پسرعمه احمق من وسط دعواي خانوادگي به من نگاه مي كرد و هارهار مي خنديد، داغون ... بابا چرا آخه دخالت میکنن اينا
= شايد اين وضعيت تو نگرانشون كرده، شايدم تا حالا تو رو اينجوري نديدن. شايدم تو خودت جلوي اونا يه جوري رفتار كردي كه با اون آدم كله شق هميشه فرق داشته. فكر مي كنن واقعا اينطوري خوشحال مي شي. گله نكن از رو دوست داشتنه
- واييي دوباره زنگ زد... مامان و بابا رو مي تونستم بپيچونم اما عمه رو نمي تونم. من خودم از جنس عمه ام مي دونم چطوريه. هر چي مي گم نه الان وقتش نيس كوتاه نمياد... ميگه تو اين دور و زمونه هيچ دختري اينكارا رو همينطوري واسه كسي انجام نمي ده. بايد ببينمش
= [ريسه] يه چيزي سرهم كن خو ديوانه... بگو از من خيلي بزرگتره... بگو يه هيولاي واقعيه... بگو داره از ايران ميره، موندني نيس... بگو اين اصن زن زندگي نيس... اصن بگو ازش خوشم نمياد و خلاص...
- اين چه حرفيه مي زني؟؟؟ هيشكي ندونه تو كه مي دوني. اين ماه شد هفت ماه... تو اين مدت تو پدرم بودي، مادرم بودي، از همه كس از خواهر و برادرم به من نزديكتر بودي... چطور بگم خوشم نمياد... [انگار داره با خودش حرف ميزنه] خداااا ... آخه من چي بگم الان تو اين وضعيت... من نمي تونم تو اين وضعيت داغون به اين موضوع حتي فكر كنم ... بذار ببينم چي مي گه كه دوباره زنگ زد... اينهمه خودم استرس دارم به تو هم اين همه استرس وارد مي كنم، اين ديگه حرف زوره ... نمي خوام رو تو فشار وارد كنن
= [با خنده] عصبانيت نداره كه ... جوابشو بده... بگو من الان اولويتم كاره همين... به هيچي ديگه نمي تونم فكر كنم. محكم وايستا سر حرفت.
- ديوانه ام كردن اينا... همين كه تو گفتي رو مي گم بهش... فعلاً