بهش مي گم: اگه وقتي ناراحتي، به يكي مثل من بگي، رو دل و روحت سنگين نميشه و موقع خشم يهو آوار نميشي سر ديگران. اگه موقعي كه كتك كاري كردين، سرش مي خورد يه جا و مي مرد، خوب بود؟؟؟ تازه بايد ميفتادي دنبال رضايت گرفتن از زن و بچه اش شب عيدي. الان موقعي نيس كه بخواي با آدماي نفهم در مورد اخلاقيات كپك زده و بوي ناگرفته خودمون جر و بحث كني. تو داري مي گي بايد به حرمت پدرت حداقل تا چهلم صبر كنن، اما اونا دارن به اين فكر مي كنن، بيست روز ديگه عيده، يه ماه هم مملكت تعطيله، يه روز ارث پدرشونو تو بانك نخوابونن، چقد سودشو از دست مي دن. با اين طرز تفكر قهر و دعوا و كتك كاري چه فايده اي داره؟؟؟
ميگه: به تو بگم كه رنجتو زياد كنم؟ تو همينطوري هم شدي مادر من؛ مثل مادر نگرانمي و داري دنبال راه حل واسه مشكلاتم مي گردي. تا الان هم طوري شده، هرجا تو كار و زندگي كم آوردم، ناخودآگاه اومدم، سراغ تو. ديگه چرا تو رو درگير مسائل خانوادگيم كنم كه ذهنت درگير بشه و از زندگي خودت بيفتي.
😑
پ ن.:
من فارسي حرف زدم، پس چرا يه چيز ديگه فهميدش؟؟؟