سه‌شنبه، آذر ۱۶، ۱۳۹۵

چند شب پيش تو اخبار داشتم يه گزارش مي ديدم از يه مدرسه تو سيستان و بلوچستان كه گاز نداشت؛ بعد يكي از همون مسئولين هميشه حاضر و جواب دار داشت مي گفت، ما اينجا گاز كشي نداريم و چاره اي نيس و بايد از بخاريِ نفتي و نفتِ سفيد استفاده بشه و فقط تو دوربين نكاه نكرد و نگفت "همينه كه هست".


فردا صبحش يه جلسه داشتم در مورد همايش سالانه.

داشتن در مورد تقدير و تشويق يه سري آدما حرف مي زدن. بين حرفا، براي رئيسم موضوع اون گزارشه رو تعريف كردم. گفتم عوض اينكه مثل چند سال پيش پولِ مفت رو درسته بدين به يه موسسه بي صاحاب كه بره به اسمتون مثلاً مدرسه بسازه، از روابطتون استفاده كنين، به مدارس اونجا گاز كشيده بشه كه بچه ها با پتو مجبور نباشن بشينن سرِ كلاس هاي درسشون يا بلاي شين آباد و داستان بخاري هاي نفتي دوباره اتفاق بيفته.

اولش كه كلي باصداي بلند بهم خنديد كه چقد بچه اي و كاري كه تو مي خواي يه پروژه كشوريه و از اين حرفا (انگار كه احمقانه ترين حرف ممكن رو ازم شنيده بود) بعدش هم كلي از سوابق اجراييش تو سيستان و بلوچستان برام رديف كرد؛ آخرش هم برگشت بهم گفت: حالا چون تويي، برو يكي دو تا مدرسه رو پيدا كن، من هماهنگ مي كنم براشون منبعِ گاز بذارن و بخارياشون راه بيفته.

گفتم من مي دونم امكاناتمون چقدره؛ مي دونم اين يه پروژه كشوريه، حتي سياسيه، منظورِ من اين بود، به جايِ اينكه پولتونو بريزين تو جيب يه مشت مفت خور كه تو اين پنج - شش سال يه آجر هم رو اون يكي نذاشتن، پولتونو يه جايِ درست خرج كنين؛ خجالت داره دومين ذخيره گازي دنيا زير پامونه، ادعامونم همه دنيا رو ورداشته اما تهش هيچي از توش در نمياد.