یکشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۹۵

شهر قشنگ

شهرقشنگ رو يادتونه؟؟؟

هر چند وقت يه دفه كاووسي بچه هاي مجله رو جمع مي كرد مي گفت بحران داريم؟؟؟ حرف پول هم مي شد حالش به هم مي خورد؟؟؟

خب ديگه يادتون اومد

دفتر ما الان چهل روز به همايش دقيقاً شده شهرقشنگ


هر چند روز يه بار يه جلسه داخلي مي ذاريم كه بفهميم بحران داريم

ولي من از روزي كه يادم مياد هم بحران داشتيم هم من با منشي جماعت مسئله داشتم؛ ظاهراً من درددل اين قشر زحمت كش رو نمي فهمم و وقتي روشونو زياد مي كنن به ندرت مي تونم به خودم فشار بيارم و عكس العملي نشون ندم


ديروز اما يه روز خاص بود يعني كارد مي زدن خونم در نميومد. ديدم از صبح مدام ميره تو اتاق مهندس و مياد بيرون؛ ولي به روي خودم نياوردم. همينطور هي منتظر بودم كارتابل رو برام بياره.

😶😑

خلاصه اينكه نوبت جلسه داخلي شد ده نفري رفتيم تو اتاق؛ البته من يه كم ديرتر. يادمم نمياد داشتم چي كار مي كردم كه طول كشيد. تا نشستم رئيسم گفت خب شروع كنيم...

كل ماجرا اين بود كه الان دم همايشه؛ بحران داريم؛ به اين خانم كمك كنيد كه تمركزشو بذاره رو همايش؛ يكي نامه هاشو تايپ كنه؛ يكي تلفناشو جواب بده؛ يكي هم نامه هامونو ثبت كنه و كارتابل رو بچينه. حواستون به هزينه هاي دفترم باشه(!)

يكي از بچه ها گفت: "مهندس آب قندم بلديم درست كنيماااا" . صداش تو پچ پچ ها و نفس هاي بلندمون گم شد. مهندس گفت: " اين مدت رو كمك كنيد همه، كه بگذره؛ خوب برگزار بشه نمي كن دستتون درد نكنه اما بد برگزار بشه مي گن شما كردين."

هيشكي هيچي نگفت؛ واسه اينكه سكوت رو بشكونه ادامه داد: " منم با تمام مشغله ام اگه لازم بشه ميرم اونجا (منظورش پشت ميز منشي بود) و تلفن جواب مي دم "

برگشتم گفتم: "مهندس شما زحمت نكشين همون جلسه هاتونو بريد، كافيه"

يعني يهو اتاق تركيد از قهقهه


پ ن.:

١)

طبق آماري كه ديشب در آوردم، تو اين دو ماه و نيمه از مشغله جديدم، ١٣٧ تا جلسه داشتيم كه با احتساب روزاي تعطيل روز ١/٨ تا جلسه ١٥ تا ٤٠ نفره مي شه و حدود ١٠٠٠ تا هم نامه  وارده و صادره داشتيم و حدود ١٥٠٠٠٠ تا ايميل گروهي

٢)

يعني منشيه يه كلمه ديگه حرف مي زد از همونجايي كه نشسته بود، پرتش مي كردم وسط حياط (درست وسط برگ خشك هاي پاييزي كه بايد سوزونده بشن)