پنجشنبه، دی ۰۲، ۱۳۹۵

هيييع

امروز مثلاً چهارشنبه بود

مي گم مثلاً، چون قبلا چهارشنبه ها روز آرومم بود.😑

كل كاراي عقب افتاده اي رو كه نياز به تمركز داشت، مي ذاشتم واسه چهارشنبه ها؛ 

خيلي وقته ديگه اين آرامش بهم خورده؛ راستش خيلي هم نمي دونم دليل اين همه شلوغي بدو - بدو و عجله و جلسه هاي هل هلكي و پشت سر هم چيه دقيقاً.

اما امروز از اون روزا بود...😱😱😱

دهشتناك بود به تعبيري.

 فقط چاقو كشي و كتك كاري نداشتيم؛ 

يعني از يازده صبح به عده آدم با كلاس جمع شدن دور هم، هرچي فحش خارمادر و چارواداري و كاف دار بلد بودن حواله هم كردن و آخرش هم به اين نتيجه رسيدن كه شنبه صبح دوباره يه جلسه ديگه  بذارن و برن واسه راند بعدي؛ 


دو به بعد هم داشتم سبك و سنگين مي كردم كه يكيو بذارم جاي خودم و به مامان خانم زنگ بزنم بگم دارم ميام خونه با هم بريم يه جايي، كه دخترا رفتن پي خريد لباس واسه همايش و به بهونه اون تا سر ٥ دفتر و منو و رئيس و جلسه رو يك جا با هم پيچوندن


آخر وقت رفتم تو اتاق رئيس جان كه جلسات هفته آينده رو باهاش چك كنم، حرف رو كشيد به اينجا كه:

"من يه چيزايي بهت مي گم در مورد آدما نمي خوام ذهنتو درگير كنم اما تجربه ام از تو خيلي بيشتره و آدما رو بيشتر مي شناسم" و از اين جور چيزا... 

همه اينا رو گفت كه من متوجه بشم، دخترا منو خر كردن و نفهميدم و من هم تاييدش كنم .


بهش گفتم: ديدم به آدما خيلي عميق نيست. دوست ندارم درگير مسائلشون بشمبه من چه اصلا؟؟؟!!!! ترجيح مي دم اعتماد كنم تا اينكه خلاف ذاتم پيش برم.

گفت: آدما رو تو چهارچوب كار ببين. درباره شون بدون و خودتو با ايده آل گراييت مشغول نكن. از اين در هم كه رفتي بيرون رهاشون كن به حال خودشون؛ اما اينجا كه هستي حواست بهشون باشه... براي خودتم وقت بذار... به كل بي خيال كلاس زبانت شدي😡


گفتم: اوضاع ماليم خيلي مناسب برنامه هاي ذهنيم نيست. برنامه هاي زندگي هم وقتي براي برنامه هاي ذهنيم نذاشته... فعلاً ترجيحم اينه كه با كار خودمو مشغول كنم. رفتاراي آدما و روابطشون برام جذاب هست اما تا وقتي كه خودم توشون نباشم.

ديگه باقي ماجرا شد قصه حسين كرد شبستري و دو تا تومبوني كه تو زندگي بيشتر پاره كرده بود...


پ ن.:

١)

از عصر اومدم خونه دارم رو خودم كار مي كنم كه تهش به خودم نگم: " انقد پپه و ابله نباش كه مجبور باشي يه تنه جواب كار همه رو بدي"

٢)

گذشت اون موقع كه شاگرد ممتاز دانشگاه بودم... الان تف هم واسه اون مدرك صد در صد اصل كف دستم نميندازن؛ خيلي هنر كنم، خودمو تا آخر برج بكشونم و سوتي ندم.

٣)

با رئيستون در مورد خودشناسي و اعتلاي آرمان هاي تشكلاتي و خط قرمزها بحث نكنيد؛ دوتا عشوه بيايين و چهارتا ماساژ بدينش، تاثيرشو تو قرارداد و پاداش آخر ماهتون مي بينين.