پنجشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۹۵

دردهاي ناتمام

آدمها میمیرند، سکته میکنند یا زیر ماشین میروند، گاهی حتی کسی عمدا از بالای صخرهای پرتشان میکند پایین. اینها، البته مهم است، ولی مهمتر همان نبودن آنهاست، اینکه آدم بیدار شود و ببیند که نیستش، کنار تو خالی است. بعد دیگر جای خالیشان میماند، روی بالش، حتی روی صندلی که آدم بعد از مردنشان خریده است. آن وقت است که آدم حسابی گریهاش میگیرد، بیشتر برای خودش که چرا باید این چیزها را تحمل کند


هوشنگ گلشیری 

آینههای دردار


پ ن.:

بعضی وقتا هم کلی مسخره بازی در میاری، 

خودتو با کار و کار و کار خفه می کنی، 

کلی قانون و تبصره و حساب و کتاب و چارچوب و نقشه و باید و نباید و کنترل برای بقیه می چینی که... که خودتم  یادت بره، چه برسه به زندگی

این وقتا ممکنه، آدماي دیگه تمام اتفاق های عجیب و غریب دنیا رو برات رقم بزنن، همه چیزایی رو که یه روزی فقط خیالشون از ذهنت می گذشته، برات پیش بیارن... 

اما... خب که چی؟؟؟ 

آخرش شب موقع خواب، وقتی که داری دفتر یادداشتتو ورق می زنی و چک لیست های فرداتو آماده می کنی، یهو یادت میاد، که همون یه نفر رو نداری.