این دو گرگ
یک سرخ پوست چروکی پیر با نوه کوچکش کنار آتش بزرگی نشسته بود. می خواست برای دختر کوچولو چیزی از زندگی تعریف کند. به او گفت: در زندگی دو گرگ وجود دارند که همیشه با هم در حال جنگند؛
اولی گرگ نفرت، بی اعتمادی، ترس، دشمنی و نزاع و دومی گرگ عشق، اعتماد، دوستی، امید و صلح است.
دختر کوچولو مدتی به آتش نگاه کرد و بعد پرسید: کدام گرگ برنده می شود؟
سرخ پوست پیر سکوت کرد. پس از چند لحظه گفت: گرگی که به او غذا بدهی.