پنجشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۹۵

امروز رفتم واسه آبدار خونه خريد
سبد و سيني گرفتم تو سه سايز كه ظرفا رو ديگه روي روزنامه نچينه آيينه چراغ كنه رو كابينت
و يه ظرف در دار واسه اون بيسكوييت رژيمي هاي سوسكي كه باز و ول شده بود تو كمد😱
يه فكري هم بايد واسه كثافتاي تو كابينت ها بكنم

چهارشنبه رفتم در كابينت رو باز كردم، چهار تا چهار ليتري وايتكس گرفته بود گذاشته بود اونجا...
😱😱😱
به نظرم شب به شب دوش ميگيره با وايتكس
😧

با مهندس صحبت كردم شيرالات دستشويي ها و آبدارخونه هم بايد عوض بشه. زبوني قبول كرد. ولي فكر كنم سر وايتكس بازي بروس خان يه دو سه تومن فقط بايد شير و شلنگ و دستگيره بخريم.😐

نكته جالب اين مسئوليت تازه اينه كه هر كدوم از بچه ها از كنارم رد مي شن، يه چيزي يادشون مياد و بهم در ارتباط با بروس هشدار مي دن...

همه هم حرفاشون با اين جمله شروع ميشه كه: *بهش بگو...*

يكي ميگه ممنوع كن براش با بچه ها حرف بزنه
يكي ميگه بهش بگو بحث ديني و مذهبي و صدا روضه تعطيله
يكي ميگه حواست باشه جلوش كم نياري هرچند هنوز روش تو روي تو وا نشده
يكي ميگه خريدكردن رو ازش بگيري ديگه نمياد سراغ بچه ها به چونه زدن
يكي ديگه مي گه تبعيدش كن پايين اون يكيو بيار بالا
يكي ميگه بيست ساعت اضافه كارش بيشتر پرداخت نميشه؛ كارشو سر ساعت تموم كنه
مهندس...
از همه بدتر خود مهندس؛ مي گه حواست باشه دم پر من نياد. حق نداره پاشو تو اتاق من بذاره. بهش هم بگو اين چند روز كه نبوده كامل از حقوقش كم ميشه. خودت مي دوني و خودش.
به مهندس گفتم: مهندس شما نبودي مي گفتي گناه داره...
گفت: دختر جون من چهل پنجاه ساله كارم اينه؛ باهاشون راه نياي دوتا اخ تف هم ميندازن تو چاييت. تازه تا من اومدم در موردش تصميم جدي بگيرم، خود تو اولين نفر اومدي وساطت... هم زمين خوردم، هم دستم ضرب ديد، هم كلي داستان و جر و بحث و دلخوري بچه ها... يادت نره، تعهد كتبي ازش بگيري، از بچه ها هم دونه دونه بايد عذرخواهي كنه

خلاصه شنبه اول وقت داستان دارم با بروس لي
لابد مثل هميشه مي خواد بگه خانم محترم من سي ساله كارم اينه... تو كه چيزي از كار من نمي فهمي
راستش الان كه خوب فكر مي كنم، بايد يه كاري كنم وقتي كه دارم باهاش حرف مي زنم، رو صندلي بشينه؛ وقتي دست به كمر و طلبكار بالاي سر آدم وايميسته، احساس سلطه گري و همه چيز دونيش مي زنه بالا🤔
تازه بايد جرات كنم بهش بگم يا سير بخور يا ادوكلن بزن.
🤕😕

#بدبخت_من