دوشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۹۵

بامشاد رو یادتونه هر دفه از دست اردل حرص می خورد و زیر لب بهش بد و بیراه می گفت؟؟؟
حالا منو می تونید تصور کنید وقتی این منشیه رو هر روز می بینم.

دیروز از شدت کار داشتم خفه می شدم، بعد تو اون وضعیت که 30 -40 تا خبرنگار اومده بودن اینجا و داشتم آمارهای صادراتی رو برای مصاحبه هیات مدیره سر و سامون می دادم، یادش افتاده بود، سطح اطلاعات پایه وعمومی پتروشیمی و آماریشو بالا ببره؛ هی می پرسید چطوری آمارا رو در میاری؟ از کجا؟ فایلشو چطوری تننظیم می کنی؟ چطوری تحلیلش می کنی...
؟؟؟
تو شلوغی خودمو زدم به نفهمی و نشنیدن و گذشت.

عصرش جلسه کمیسیون بود، خانم اومد، کنار من نشست. بعد وسط جلسه دیدم داره نوت بر میداره، قیمت ها رو جدول بندی می کنه، جملات خاص رو يادداشت می کنه، جمله فراموش شده مدیرا رو تکمیل می کنه...

منم دهنم باز که "این" چرا یهو انقدرعوض شده و از لاک"خِنفولَنگی [خنگ و فضولی]" و "هیچی نمی دونم" همیشگیش در اومده.

خلاصه اینکه جلسه  که تموم شد، جلوی چشمای از حدقه دراومده ما برگشت گفت: *آدم باید پیشرفت کنه عزیزم، دارم تلاش می کنم، جایگاهمو تو سازمان تغییر بدم*
:/

پ ن.:
همین آدم امروز اومده معرفی نامه های پلیس +10 یه شرکتی رو پرت کرده رو میز من که: *چقدر زنگ بزنم بیان ببرن، وقتی براشون مهم نیست. خودت یه کاریش بکن*

#خِنفولَنگیسم