جمعه، مرداد ۱۵، ۱۳۹۵

ذوق مرگانه

يه پيشنهاد باحال بهم شده  كه هنوز اجرايي نشده، دارم از شدت ذوق مرگي خفه مي شم.

چهارشنبه حدود ٤ دفترو پيچوندم كه برم كافي شاپ سر كوچه شركت، ديدن دوست هنرمندي.😁

مي دونستم مدتيه با لگد زده زير تدريس تاريخ هنر و فن بيان تو آموزشگاه ها و تو راديو هم كمتر كار مي كنه. منم شش ماهي مي شد، از نزديك نديده بودمش و فقط گاهي تو تلگرام با هم حرف مي زديم. اين بود كه ديدم اس ام اس داد "وقت داري همو ببينيم"، مثل نديد- بديدا پريدم سر كوچه.

از در و ديوار و زمين و آسمون با هم صحبت كرديم
اون قهوه تلخشو مي خورد و منم با شيك شكلاتيم بازي مي كردم و محو صداي استريوفونيك و لايوش بودم.

وسط حرفامون بهم گفت كه مشاور هنري يه شركتي شده كه قراره كتاب هاي رمان و شعر رو به صورت حرفه اي و جدي و با صداي گوينده ها و بازيگراي معروف به صورت فايل صوتي منتشر كنن و فروشش هم اينترنتي باشه. الان كارشون در حد معرفي نمونه ها و تبليغاته كه برسن به جايي كه يه برند بشن.

بهش گفتم خيلي خوشحالم براتون. اگه كمكي از دستم بر مياد حتماً بهم بگين.
يهو گفت كسي رو لازم داريم كه كتابا رو بخونه و خلاصه كنه و شخصيتاشو در بياره كه بر اساسش ببينيم، كتاب به صداي كي مي خوره، كارو بديم دست اون كه بخونه. مي خوام اين كارو تو بكني.
من خوره كتاب هم چشم بسته قبول كردم. 😁

چي از اين بهتر كه كتاب هاي جور و واجور بياد تو دستم و تهش يه كار خوب بياد تو دست مردم كتاب نخون !!! 🤐
تازه اين كار بوي نفت هم نميده😑
(حالا نه به باره. نه به داره؛ ولي با همينقدرش كلي حال كردم)

پ ن.:
١)
اين دو روزه تعطيل براي نمونه، داشتم يكي از رمان هاشونو تو ٤٩ فصل و حدود ١٢ ساعت خوانش داستان گوش مي دادم.
 نكته جالب اين بود كه سانسور حداقل تو اين ماجرا جايي نداشت و داستان رو با كمترين دخل و تصرف و بهترين ترجمه موجود اجرا كردن. 
٢)
راستش بس كه همه زندگيمون  دچار سانسوره، انتظار غير از اينو نداريم و در مواجهه باهاش شاخ در مياريم.