سه‌شنبه، تیر ۲۲، ۱۳۹۵

خواب پران

من از اوناييم كه صبحا معمولاً يه ده دقيقه - يه ربعي طول مي كشه، ويندوزم بالا بياد؛
تو اين فاصله ممكنه اتاقمو جمع و جور بكنم، ممكنه مسواك بزنم، ممكنه صبحانه بخورم اما در واقع هنوز خوابم.

بعد امروز داشتم از خونه بيرون مي رفتم تلويزيون بود، انگار داشت، در مورد يكي كه مرده بود، حرف مي زد؛ يهو ياد چهارشنبه افتادم كه رفته بوديم تور اهل قبور.
تو حال خودم بودم ... انگار كه با خودم حرف بزنم گفتم: فكر كن همه اونايي كه اونجا خوابيدن يه روز بيدار بشن ...چه اوضايي بشه...تصورشم وحشتناكه هاااا...
مامان خانم برگشته مي گه: تازه يه سري قبرا دو طبقه و سه طبقه است... فكر كن اگه رويي ها بلند نشن اون زيريا خفه شدن... تازه اگه سنگ لحد بالايي ها نيفته روشون ... تازه اگه تو ازدحام اون همه جمعيت له و لورده نشن؛ چه كاريه؛ بذار همونجا بخوابن بندگان خدا... اينجا كه خبري نيس.

پ ن.:
كلاً با اين حجم فانتزي اصول دين و معاد و قيامت رو در جا تركوند؛
خوابم از سر من پروند.
🙃