والا یه رئیسی دارم که میاد اینجا رعشه به تن همه میفته.
اصولاً فقط دنبال بهانه گیریه، از همه چی؛ مهم هم نیست از چی و چرا.
شخصاً کاری هم با من نداشته باشه، اسمش میاد، دل پیچه می گیرم.
چند وقت پیش همه رو تو لابی سر پا نگه داشته بود، داشت در مورد اصول و نظم اداری و چارت سازمانی و شرح وظایف و این جور چیزا سخنرانی می کرد - نظامی طور - بعد منم تکیه داده بودم به دیواره پارتیشن لبخند تحویلش می دادم.
حرفاش که تموم شد، برگشتم بهش گفتم: " آقای دکتر، راستشو بگم؟ شما اینطوری دارید صحبت می کنید، من یکی استرس می گیرم".
شوک شد فکر کنم. برگشت گفت: :من که تو رو با صد تای اینا عوض نمی کنم تو دیگه چرا؟"
بعد یه کم فکر کرد و گفت: "اتفاقاً خانم و پسرم هم همین حرف تو رو می زنن. فقط دخترمه که بلده چطور با من کنار بیاد. همینطوری نگام می کنه و لبخند می زنه و آخرش هم کار خودشو می کنه"
پ ن.:
1- :D
2- یک ده سال دیگه مثلاً تو نت سرچ می کنید، می بینید، یه چیزی میاد تحت عنوان "خاطرات دوره اول یا هفتم یا دوازدهم یا ... ایکس اُم هیات مدیره"؛ بعد یهو می بینید کنار سفرنامه ناصر خسرو و ناصرالدین شاه و برو بچس، اینا رو هم دارن تو گجت هاشون واسه هم می فرستن.
3- الان نمی تونم خیلی تصور کنم، گوشی ها و تبلت های ده سال آینده مون به چه موجوداتی هولناکی قراره تبدیل بشن. اما تو همین مقطع اگه یه روز مشارالیه اینا رو بخونه نمی دونم چه اتفاقی میفته.