جمعه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۹۵

تفكر سيال

فكر مي كنم يه بار براتون از اون دوستم كه كارگردان  راديو هست گفتم و ازش نوشتم.
اين كه مي گم دوست، نه به مفهوم واقعي دوستي و جيك تو جيك بودن؛ اما هر از چند گاهي يك سلام و عليك و هم صحبتي بينمون هست. 

چند روز پيش داشتم يك كتاب مي خوندم به نام "در كنار شيرها" نوشته كن فالت.
بعد تو نت سرچ كردم ديدم يك فيلم تلويزيوني هم ازش ساخته شده به همين نام كه نسخه انگليسي اش رو هنوز پيدا نكردم و دارم دنبال مي گردم.
اما نسخه اش با نريشن روسي اش رو ديدم، خيلي منو گرفت. 

كتاب رو براي اين دوستم فرستادم. جون ميداد براي نمايش نامه راديويي. بهم گفت اوضاع راديو خوب نيست. و خوب مي فهمم اين جمله چه معني اي داره. خيلي اتفاقي بين حرفاش گفت: "كاش ميشد دوتايي با هم فيلم ببينيم. من تنهایی تنبلی می کنم. مشکل سر اینه که جایی برای این کار نداریم. جایی که بشه لم داد و راحت بود"...

خيلي هم ادامه ندارم. چون چنين آرزويي هيچوقت برآورده نميشه. راستش كمي هم تاسف خوردم؛ چون با وجود دو برادري كه داره و هر كدوم آدم هاي سرشناسي تو حوزه نمايش هستند، چنين آرزويي فقط بوي شكاف و فاصله فكري ميده.

بگذريم.
الان تقريباً دوماهه كه دارم فيلم ها و كتاب ها رو در كنار هم مي بينم و مي خونم و گهگاه وقتي فكر مي كنم، حرفي براي گفتن دارن، اينجا ازشون مي نويسم. ولي كاش مي شد در موردش باهم صحبت مي كرديم. برام جالبه بدونم كي ها كارهايي رو كه پيشنهاد كردم، ديده يا خونده و آيا همونقدر كه روي من تاثير داشتند، براي اونا هم تاثيرگذار بوده يا نه.
متاسفانه اينجا توليد مطالب يك طرفه است. ترسي از ارتباط تو وجود همه ما رخنه كرده كه همه دلايلش رو مي دونيم. اما تفكر سياله... ميشه انتقالش داد. كاش راه بهتري براي انتقالش بود.