یکشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۹۵

چهار میخ

امروز خوشحال بودم
بعد مدت ها روزی رو سبک و بدون دغدغه فکری شروع کرده بودم
فکر می کردم می تونم یک شروع خوب داشته باشم
فکر می کردم می تونم کمی اجتماعی تر باشم، کمی باز تر، کمی با خودم مهربونتر...
نمی دونم یهو چی شد.
وسط همه این فکر و خیال ها یهو این اشتباه احمقانه پیش اومد. 
واقعاً نمی دونم اشتباه از بی دقتی خودم بود، یا اشکال نرم افزاری تلگرام

اما چیزی که هست اینه که درسته صمیمانه عذرخواهی کردم و ممکنه کسی اصلاً یادش نمونه اصلا ماجرا چی بوده و حتی شماره منو هم نداشته باشند، اما سر همین قضیه به شدت مچاله ام و له شده ام.

گاهی فکر می کنم، همیشه درست وقتی تصور می کنم، ممکنه اوضاع زندگی کم آروم شده باشه و دیگه می تونم از تعامل با دیگران لذت ببرم و به زندگی عادی برگردم، از این اتفاق ها میفته 
که یادم بمونه : باید خودمو به چهار میخ بکشم تا دست از پا خطا نکنم.

خسته ام.
درست از همین چیزی هستم خسته ام. 
از این هیولای خشمگین که فقط منتظره خطایی ازم سر بزنه و بیفته به جونم خسته ام. 

کاش راه حلی بود.
من امروز رو خوب شروع کردم، اما حالا حتی گریه هم نمی تونم بکنم.