جمعه، آبان ۲۲، ۱۳۹۴

شكر

اين روزا خيلي اتفاق ها ميفته دور و برم كه بهانه شكر كردنم ميشه...
با تمام دلتنگي ها و حسرت هام 
با تمام بغض ها و نگراني هام
اما
خدا رو شكر مي كنم كه اگه جوون بود... اگه مثل خيلي ها لذتي تو اين زندگي نبرد و خيلي كارهاش نصفه موند، اما خدا انقدر دوستش داشت كه عاشق رفت؛ كه موقع رفتن تپل و خوشگل و سالم رفت؛ 
شكر مي كنم، اگه يه شب مثل همه آدم ها با كلي آرزوي خوب و اشتياق خوابيد و صبح بيدار نشد، اما گرفتار و مريض بيمارستان و پرستارهم نشد؛ 
شكر مي كنم كه محتاج و ذليل خواهر و برادر و مادر و پدر و دوست و آشنا و زن و بچه نشد؛ 
شكر مي كنم كه سر بلند و مغرور و بي نياز رفت...

اينا رو نوشتم، چون امروز عصر بغض مامانم رو ديدم.
مامان من كسيه كه  ١٠ سال از زندگيشو همراه خواهرش پرستاري پدر و مادر رو كرده و با عزت و احترام اونا رو روانه اون دنيا كردن؛ اما حالا وقتي مي بينه مادر شوهر خودش محتاج و مريض يه گوشه افتاده و بي مهري مي بينه و كاري از دستش بر نمياد، ميشينه يه گوشه به بغض و گريه...

فقط مي تونم بگم اميدوارم خدا آدمو توي اين زندگي محتاج بنده هاش نكنه و زير بار منت هيچكس نبره.