شنبه، آذر ۰۷، ۱۳۹۴

‎گاهي ‎سخت ترين كار در زندگي اين است كه تصميم بگيري ‎كه بايد از روي كدام پل رد شوي ‎و ‎كدام پل را بايد خراب كني

دو سه سال پيش يه روز صبح رفتم دفتر ديدم يكي از همكارام كه اون موقع يه دختر بيست ساله بود با صورت ورم كرده و گلوي كبود تو دفتر نشسته به گريه...
دوره اش كرده بودن و هر كدومشون مخصوصا اين دختراي پسرباز و مرداي خاله زنك و صفحه گذارِ همه چيز فهم راه نشونش مي دادن كه برگرد خونه ات (اش)... شكايت كني، فكر مي كني، آخرش چي ميشه...بابات چي ميگه و مردم چي مي گن و از اين حرفا...

به عبارتي گوششو گرفتم و فرستادمش پزشكي قانوني و حكم قضايي و وكيل و طلاق...

دو ماه بعد خودم براش تعيين رشته كردم، الان سال سوم حسابداريه...
يك سال بعد هم پدرش اومد تو دفتر خودمون مشغول كار شد...

بعضي وقتا بايد تلخ ترين راه رو انتخاب كني و بناي ويرانه رو از بيخ و بن شخم بزني بريزي پايين، چون ديگه هيچ راهي براي دوباره ساختن نيست.