یکشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۹۴

ز عارض، طره بالا کن** که کار خلق گیره ...

من یه وقتی ادبیات رو خیلی دوست داشتم
هنوز هم دوست دارم البته
به نظرم هیچ چیز مقدس تر از واژه و فکری که پشتشه، نیست.
هنوز هم وقتی می بینم کسی رکیک نوشتن و صحبت کردن رو با کول بودن اشتباه می گیره، کمِ کم، نمی خونمش و در نهایت ازش دور می شم.

وقتی رفتم دانشگاه که ترجمه بخونم، به عشق ادبیات بود، اما به این نتیجه رسیدم تا وقتی آدم زبان و دستور زبان خودشو بلد نباشه و مهم ترین و بزرگ ترین کتاب های زبان مادری اش رو نخونده و نفهمیده، نباید وارد این حوزه بشه...
سر کار که رفتم، فرصت کمی برای ادامه تحصیل داشتم، اما این موضوع مانع نشد که مطالب مرتبط با کارم رو پیگیری نکنم. سعی کردم به روز بشم، حتی با فضولی و سرک کشیدن...
این بود که هرچی دستم میومد می خوندم... همه نامه ها و گزارش ها و صورتجلسه ها رو - شده حتی یکبار- می خوندم و هنوز هم می خونم.
الان بعد از 12 سال کار توی دفتر و شرکت هایی که وابسته به اون هستند، اکثراً می دونن اگر مشکلی داشته باشن، تو نوشتن، تو کار با کامپیوتر، یا تو تهیه نامه و گزارش یا حتی کار فکری، می تونن با من درمیون بذارن و در صورت امکان دست خالی بر نگردن.

شاید اگر موقع انتخاب رشته دبیرستان مامانم به بهانه این که مدرسه از خونه فاصله داره، منو مجبور نمی کرد که علوم تجربی بخونم، و شاید زمان انتخاب رشته دانشگاه یه سال از سه سالی رو که پشت سر هم شیمی قبول شدم، می رفتم شیمی می خوندم و شاید زمانی که استادم تو دانشگاه تهران به هزار و یک زبان - با متلک، با کنایه، با خواهش، با پیغام و پسغام- به من می گفت تو باید تو دانشگاه بمونی و می موندم، هیچکدوم از این تجربه ها رو به دست نمی آوردم.

اما الان فکر می کنم، بزرگترین توانایی که تو این سال ها به دست آوردم، توانایی گوش دادن و آموختنه...
گوش دادن هم به نیت همراهی و درک متقابل و پیدا کردن راه حل و هم به بهانه کسب تجربه های شنیداری و اجتماعی و در مقابل، آموختن هر چیزی، بدون منت و انتظار نفع مالی ... حتی اگر آب دادن به یه باغچه باشه.

این کار فقط و فقط یک حُسن داره...
تو مملکتی که همه فکر می کنی حتماً یکی داره حقشونو می خوره، این کار یعنی کورسوی امید
فقط همین.

**
امیر خسرو دهلوی نفرینم می کنه با این دستکاری تو شعرش

ز عارض، طره بالا کن که کار خلق در هم شد
علم برکش که بر خوبانت سلطانى مسلم شد