جمعه، مهر ۲۴، ۱۳۹۴

مي دانم
حرفهايم تكراري و دايره واژگانم محدود شده اند
و تو مي داني 
هميشه از اين سكون و گوشه گيري برحذرت مي كردم و حالا ببين چگونه بي پناه در خود دست و پا مي زنم
گره خورده و مچاله شده ام
تصاوير خواب هايم تكرار رفتن تو است و سياهي در آنها موج مي زند
و صداها گنك و مبهم
گاهي بلند و مهيب و
گاهي پچ پچه اي پنهاني
و نگاه هايي كه مرا به هم نشان مي دهند؛
تو كه مي داني من از تاريكي مي ترسم!!!
مي ترسم
از اين همه سكوت و نظاره مي ترسم
از اين هراسي كه به جانم ريخته
از خودم
مي ترسم
و از تويي كه هستي و نمي بينمت.
اين سايه هاي سياه هولناكند
ديگر تو
مرا از درون سايه ها تماشا نكن