چهارشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۹۴

شبيه صداي گلپايي براي من
هستي
عميق
نافذ
اما خاموشي...
گاهي كه نسيمي مي وزد 
تنها عطري از گذشته را به يادم مي آورد 
بعد هربار كسي در گوشم مي خواند ديگر منتظر نباش
مرا در امتداد اين جاده بردي و گوشه اي كنار كوه ايستادي به نظاره از دور؟
يادت هست گفتي باران بهانه بود؟؟؟
كاش آن شب باراني دوباره و دوباره تكرار مي شد 
من گم شده ام
خانه ام ابري است
بهانه ي بارانم باش 
ببار